پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

درس زبان فارسی :صرف فعل بود

نمی دونستم صرف یه فعل انقدر تو روحیم اثر داره........

((بود)) ..صرفش کردم به دونه اینکه به معنیش فکر کنم...شاید الان

اگه اول راهنمایی بودم می گفتم فعل بود فعل ماضی که اگه صفت

مفعولی +ه+بود بشه می شه ماضی بعید...

منم فکر می کردم بعیده ...اما بعید نبود دیشب تازه فهمیدم که معنیش

چیه؟..تو بهم یاد دادی گفتی بودم این یعنی حالا نیستم...


بودی اما حالا نیستی..بودیم ...تو گفتی من دوستت بودم

این یعنی حالا نیستم من گفتم کنارم بودی ...گفتم ماه بودی

این یعنی حالا نیستی ...گفتیم دوست بودیم این یعنی حالا نیستیم


گفتی یادت تو قلبم بود این یعنی حالا نیست...

آره تنها یه فعله سادس...نمره زبان فارسیم 20 شد اما

نمره زندگیم -0- ....

منم باید سعی کنم فراموشت کنم چون تو دوست داشتی...فقط

باشی...دوست داشتم زمان حال و آینده رو صرف می کردم

اما تو آینده و حالی رو باقی نذاشتی...نه من نه توی گذشتم

نه توی آینده من زنده نیستم با همین دستات چالم کردی

من فقط نفس می کشم....اونم چون مجبورم حالا از من به تو

نصیحت که فعل هستم رو صرف کن..از من که گذشت واسه دیگران....

آمدم تا به تو آویزم لیک دیدم که تو آن شاخه بی برگی لیک دیدم تو در چهره ی امیدم خنده ی مرگی روزها آمدند و رفتند و من دگر خود نمی دانم کدامینم آن من سرسخت مغرورم یا من مغلوب دیرینم

زندگی میدانی است
وندرین میدان نیکی و بدی رو در رو
ما به هر حال و به هر کار و به هر جا باشیم


یا قوی گردد از ما نیکی

یا بدی گیرد از ما نیرو