پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

جرم عاشقی


چشمهایم را بستم.صدایی شنیدم به راه افتادم .جاده تاریک بود شاید هم روشن بود و من تاریک بودم.خدایااین تاریکی و


ظلمات از کجا بود...از من یا آسمان..وحشت تمام مسیر را گرفته بود..صدای موحش در لابه لای شاخه های درختان می

پیچید....با پاهای برهنه براه افتادم..صدای پرنده ای مانند جغد در گوشم می پیچید نفسهایم به شماره افتادهبود ..من

کجا میرفتم ..چه کسی مرا فرا می خواند ..ناگهان ترکه یدرختی به بازوم خراش بزرگی کشید...آه از نهادم بلند شد..کسی

دستم را کرفت..نگاه کردم چهره اش در سیاهی فرو رفته بود..تکه ای از شاخه را که در دستم فرو رفته بود بیرون

کشید..فریاد کشیدم اما او به آرامی گفت همراهم بیا..بی دلیل به دنبالش رفتم..این بار به خودم آمدم پرسیدم شما

کیستین صدایش رسا بود ..یه غریبه یه مسافر برای تو چه فرقی می کنه..گفتم اینجا کجاست...خندید بلند خندید..جاییی

بین بهشت و جهنم...راست گفت یا دروغ از شنیدنش حالم بد شد..چه می گفت..آرام گفت ترسیدی؟...همه اول می

ترسن...چیزی نیست دو راهه یا بهشت یا جهنم...حق طلبانه فریاد زدم :چرا جرمم چیست؟...لبخندی زد و گفت از کجا

می دونی جهنمی هستی؟..عاجزانه گفتم پس تکلیفم چیست.حرفی نزد ..با ز هم رفتیم به دو اهی رسیدیم هوا

گرگ و میش شده بود صدای آب می آمد...ناگهان همه جا روشن شد...درآن همه نور تنها یک برگه مهر شده دیدم

...دوباره همه جا تاریک شد ..برگه را به دستم داد ...نوری عجیب برگه را فرا گرفت..مهر جهنم..چرا جهنم؟...محکوم به

چی هستم ..جرمم چیست؟زیر برگه نوشته بود به جرم عاشقی..در سراب اشکهایم ترا دیدم ترا دیدم که آرام به

سویم آمدی تویی که ترکم کردی و من در انده از دست دادنت سالها گریستم ترا دیدم که شانه به شانه رقیب می رفتی

و بعد از رفتنت گوری ساختم برای خودم و هر روز برایت گریستم..ترا دیدم که می خندیدی صدایت را شنیدم که می

گفتی اشتباه کردی..گفتم دوستت دارم .گفتی ولی من نه..گفتم به پایت من نشینم تا ابد گفتی بی فایده

است...گفتم عشقم؟..گفتی کشک...گفتی خستم...تو رفتی ..ومن سالهاست که جرمم عاشقیست...
نظرات 2 + ارسال نظر
! یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:59 ب.ظ http://alldaytimes.blogsky.com

عاشق همه سال مست و رسوا بادا
شوریده و سرگشته و حیران بادا

سلام خانم سحر
------------------
عاشقی جرم بزرگیه
عاشق باید شکنجه بشه
عاشق باید درس عبرتی باشه برای دیگران
تاوان عاشق خیلی سنگینه
حسرت معشوقه بزرگترین مجازاته

ولی با همه این حرفها
هرچی آدم عاشقو عشقه

... عشق است
!

امین دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:05 ق.ظ http://lonely.myblog.ir

سلام سحر خانم.
امیدوارم که حالتون خوب باشه.
ما به شما سر میزنیم...ولی شما خبر ندارین.!
راستی امتحاناتون رو خوب دادین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد