پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

سلام بعد مدت ها نوشتن و دست به قلم بردن لابد علتی داره..

آره علت داره..دلم بد جور گرفته یه جورایی حالم بده

نمی دونم چی بگم...اما فقط می تونم بگم تا حالا شده حس کنی

خیلی تنهایی ...برای من شده...خیلی تنهام

 

با خواست من زمانه دمساز نشد
پایان پریشانی ام آغاز نشد
صد درب گشوده شد به رویم، اما
آن پنجره ای که خواستم باز نشد

 

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دیده ی بارانیم را حس نکرد
در هجوم لحظه های بی کسی
غربت پنهانیم را حس نکرد
آن که با آغاز  من مأنوس بود
لحظه ی پایانیم را حس نکرد