پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

زندگی میدانی است
وندرین میدان نیکی و بدی رو در رو
ما به هر حال و به هر کار و به هر جا باشیم


یا قوی گردد از ما نیکی

یا بدی گیرد از ما نیرو

هنوز باورم نداری بی معرفت منم سحرت...سحربامدادت...بی معرفت منم سحر ...همونی که صبحا می آید...پشت

پنجره...طلوع می کنه تا بلند شی.....بی معرفت منم ...همونی که صبحا به روم پنجره تو وا می کردی منم که دوستت

دارم......تویی که یه خورشید رو با یه گل سینه چسبوندی رو تنم....یادته گفتی صبحای زود بیام که هیچ کی منو نبره یه

وقت به دزده گفتی مال توام..چیه با هام قهری..چرا پنجره تو بستی...ازم دلگیری....منم سحر