من به دنبال تو در جاده ی سرنوشت پا گذاشتم...من از کنار دریای علایقم گذشتم...و به تو
رسیدم...و تو با تمام احساست مرا ترد کردی...پشت به من کردی و خندیدی ..کاش .....
می فهمیدم که بیهوده این راه پر فراز و نشیب را طی می کنم....کاش زودتر به بن بست بودن
این مسیر پی می بردم..من به اعتماد تو این جاده را طی کردم....و حال راه بر گشتی نیست...
تو خوب می دانستی که من در آمدن و به تو رسیدن مشتاقم....و هیچ مرا خبر نکردی و به من
نگفتی...
که تو اصلا به احساسم توجهی نمی کنی....من که با پاک ترین عشق قدم در این وادی تنهایی
و سکوت گذاشتم...و برای دیدنت لحظه شماری می کردم...باورم نمی شود برق عشقی که در
چشمانت دیدم دروغ بود... با این همه زجری که متحمل شدم....و به تنهایی این جاده بی
سر انجام را طی کردم...اما هنوز هم همه می دانند...که اگر پل های پشت سرم را خراب کردم..
که اگر پشت به همه آدم ها به دنبالت آمدم...فقط برای این بود که دوستت داشتم...و خواستم .
....بگویم سال هاست که با یاد عشق تو زنده ام........
(نوشته خودم)