هرگز از مرگ نهراسیدم
اگرچه دستانش از ابتذال شکننده تر بود
هراس من ـ باری ـ از مردن در سرزمینی ست
که مزد گور کن از آزادی آدمی افزون تر باشد
تو که هستی در کنارم دیگه چیزی کم ندارم
غصه رو نمی شناسم غمی نیست تو روزگارم
جز تو ای بودو نبودم به کسی عشق نمی ورزم
بنویس رو هر چی سایس دیگه از شب نمی ترسم