خیلی بد جور شکست........
با کلی شوق و ذوق تمام مسیر رو تا خونه دویدم....
حتی یادم رفت پول کرایه تاکسی راننده بیچاره رو بدم....
تو تمام مسیر به این جملش فکر می کردم...((دلم برات تنگ شده....))
سریع رفتم تو اتاق تلفن رو برداشتم و بهش زنگ زدم....اما
تا صداشو پشت تلفن شنیدم...ذوقم کور شد
انگار ۲۰۰ کشتیش با هم غرق شده بود...
حتی حوصله ی جواب سلام هم نداشت...
تلفن رو گذشتم اما قلبم شکست....
صداش خیلی بلند بود چه طور نشنیدی؟..
حتی خواهر کوچکم هم شنید ...عروسکشو انداخت زمینو آمد گفت چی بود شکست آبجی؟
با هم دیگه نشستیم تکه های شکسته قلبمو جمع کردیم
اما جدی بد جوری شکست....