هیچ کس ویرانیم را حس نکرد وسعت حیرانیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من دیده ی بارانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی غربت پنهانیم را حس نکرد آن که با آغاز من مأنوس بود لحظه ی پایانیم را حس نکرد
درسته که جوونیم اما دلامون پیره آخه همه روزامو تو تنهایی اسیره درسته که می خندیم ولی با گریه شادیم به خاطر سرنوشت تو غصه ها افتادیم آره میگن ما بهاریم اول و تازه کاریم ولی تو این روزگار دل خوشیی نداریم یکی میگه بو میدی برای نسل دیروز اما چه طوری بگیم خسته شدیم از امروز درسته که زنده ای داری نفس میکشی مرگ و شکستو با هم کم کم داری می کشی سلام حرف نداشت امیدوارم که وبت روز به روز بهتر بشه مواظب خودت باش خوشحال میشم به کلبه تنهایی من هم سری بزنی
درسته که جوونیم اما دلامون پیره آخه همه روزامو تو تنهایی اسیره
درسته که می خندیم ولی با گریه شادیم به خاطر سرنوشت تو غصه ها افتادیم
آره میگن ما بهاریم اول و تازه کاریم ولی تو این روزگار دل خوشیی نداریم
یکی میگه بو میدی برای نسل دیروز اما چه طوری بگیم خسته شدیم از امروز
درسته که زنده ای داری نفس میکشی مرگ و شکستو با هم کم کم داری می کشی
سلام حرف نداشت امیدوارم که وبت روز به روز بهتر بشه مواظب خودت باش
خوشحال میشم به کلبه تنهایی من هم سری بزنی
سلام سحر خانم.
بسیار بسیار زیبا نوشتید.... باز هم مثل همیشه...
واقعا هیچ کس ویرانی من را حس نکرد...
بای عزیز.
سلام...سحر چرا اینقدر غمگین شدی ...هیچ کس ویرانی ام را حس نکرد...