پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

می آیم ،می آیم،می آیم
با گیسویم ادامه ی بوهای زیر خاک
با چشمانم تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیدم از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم ،می آیم،می آیم
و آستانه پر عشق می شود..........
و من در آستانه به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا در آستانه ی پر عشق ایستاده،سلامی دوباره خواهم داد
نظرات 3 + ارسال نظر
sogol پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ http://guilty.blogsky.com

salam ghashang bood mm be manam sar bezan bye

ه.ناپیدا پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:39 ب.ظ http://zangar.blogsky.com

سلام
« باید ایستاد و فرود آمد
بر آستانه دری که کوبه ندارد»
زیبا و لطیف بود موفق باشی
در ضمن اگه میشه این تبلیغ آقا رسول رو پاک کن

قلندر جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ق.ظ http://atb.blogsky.com

سلام.

بابا این چه حرفیه که میزنید.

اتفاقا خیلی هم ارزشش را دارد.

بازم مرسی.

راستی شعر تون که الان نوشتید خیلی زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد