پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

ازش پرسیدم منو بیشتر دوست داری یا زندگیتو؟
گفت:خب معلوم تورو
ازم پرسید تو من وبیشتر دوست داری یا زندگیتو؟
گفتم:خب معلومه زندگیمو
قهر کرد و برای همیشه رفت
اما نمی دونست خودش تمام زندگیمه
نظرات 4 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:26 ق.ظ http://yahoo-messenger.blogsky.com

سلام...عیدتون مبارک
جالب و پر مضمون نوشتی


خوشحال میشم نظرتونو راجع به نوشته هام بدونم


در پناه حق

حوال سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:21 ق.ظ http://www.haval.persianblog.com

سلام. نوشته ات کوتاه بود و گویا. از این سوء تفاهم ها خیلی وقتها پیش میاد ولی همیشه همه شون غمبار نیستن. موفق باشید.

Leo سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:25 ق.ظ http://blog.leomoon.net

:) خیلی زیبا.
ممنون که به تارنگار تنهاییم اومدین.
لینکتونو می ذارم توی لینک دوستان.
امیدوارم همیشه خوش و سلامت باشید.

نادونی سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:53 ب.ظ http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام سحر خانوم ...احوالات شما...مطلب خوشگلی بود ...البته من قبلا جایی دیگه خونده بودمش..ذلف او دام است و خالش دانه آن دام و من/بر امید دانه ای افتاده ام در دام دوست/بس نگویم شمه ای ازشرح شوق خود زانک/دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام دوست ... منم خوشحالم که دوستیای خوبی باشیم ..خواستی وبتون میذارم توی بروبچ وبلاگی...شاد ببینمتون...تاتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد