پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

ازم پرسید واسه خاطر کی زنده ای؟
با اینکه دل می خواست بگه واسه خاطر تو
اما گفتم واسه هیچ کس
گفت واسه خاطر چی زنده ای؟
با اینکه دل می خواست داد بزنه واسه خاطر تو
ولی گفتم به خاطر هیچی
ازش پرسیدم....تو واسه خاطر کی زنده ای؟
یه قطره اشک از گوشه چشماش افتاد و گفت
به خاطر کسی که به خاطر هیچی زنده نیست
نظرات 3 + ارسال نظر
از نفس افتاده شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:01 ق.ظ http://satorai.blogsky.com

سلام خوب بود امیدوارم اون که اشک ریخته خودت نباشی.

پژمان شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:28 ب.ظ http://www.sportboy.blogsky.com

سلام !! وب لاگ جالبی دارین!!! من اپم سر بزن!! موفق و خوش باشی !!

مجنون عشق تو یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:30 ق.ظ

azizam oon k gerye mikone ke u nisty vay man geryato bebinam mimiram jigar tala khob migofty doosesh dary migofty be khatere oon zende ee alan halet khoobe gerye nemikoni

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد