پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

بزرگترین آرزوی من اینه که کوچیکترین آرزوی تو باشم
نظرات 2 + ارسال نظر
نادونی جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام...
میدونم جانم باهات شوخی کردم (بگو مگه من با تو شوخی دارم!!!!)
انگاری داری از روی دفتر خاطراتت مینویسیا چون این مطالبی که اکثرا توی دفتر خاطراتا مینویسن...درست نمیگم.....شاد ببینمت....
از حرفای نادونی دلخور نشو
تاتا

نادونی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ق.ظ http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام ...
خدا کنه از من نرنجیده باشی....نادونی حرف زدنش اینجوریه ....قصد دل آزرده کرنت رو نداشتم...حرفات قشنگه و قشنگ مینویسه و دردلات اگر اینجا هست ایشاله یه روزی به خوشی و مهربونی و سبزینگی تبدیل بشه ...نمیخواستم ناراحتتت کنم...منم به وب و حرای و احترام میذارم....خیلی خوشحالم که به من سر میزنیا.....مخسید
همیشه موفق باشی
شاد ببینمت همیشه خدا
تاتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد