پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

پیله های سیاه

تاریک بود نمی دیدم خوب دقت کردم ...دورم تار تنیده شده بود ..پیله های سیاهی بود

من به آنان گفتم زندگانی سیب ایست.......گاز باید زد با پوست
نظرات 2 + ارسال نظر
رسول جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ http://www.Rasool2005.Blogsky.Com

سلام سحر جان
من رسول هستم وبلاگ خوبی داری به وبلاگ من هم سری بزن و نظر بده .قربانت رسول
www.Rasool2005.blogsky.Com

نادونی جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:10 ب.ظ http://n-a-d-o-n.blogsky.com

سلام دوست خوب
تازه شروع کردی ولی چه دل پری داری!!!خدا صبرت بده...
به کیا گفتی گاز بزنن با ژوست سیب رو بابا وبا میگن اومده بعد تو داری دستی دستی مردوم و بکشتن میدی...
آره خیلی ها نمیدونن چقدر راحت میتونن دل بشکنن چقدر راحت میتونه ذوق و شوق یه نفر و به باد بیهودگی بگیرن ...
آره حرف قشنگی که اون بنده خدا زده ....شاید برای یه نفر تمام دنیا باشی .....ولی.......
نمیدونم این حرفا رو چه جوری توی گوش کسایی که دوسشون داریم بکنیم.... اگر خودشون جای طرف مقابل بودن چند بار .....دلشون هزار بار زیر و رو میشد....
خیلی از وطالبت رو خوندم و. امیدوارم در اول راه همیشه موفق و شاد باشی...و از خوشیهات و خاطرات خوبت برامون بویسی....شاد ببینمت همیشه خدا...برقرار باشی....
تاتا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد